.ترتيب ساختن زيت مقدس به روايت تاورنيه
پيش از بيان ترتيب ساختن زيت مقدس بايد يادآوري كرد كه تنها اسقف بزرگ حق درست كردن زيت مقدس را دارد. او هر هفت سال يك بار در ماه سپتامبر شب هنگام عيد نتردام به اين شرح بدين كار مبادرت ميورزد.
وي روغن چند گل خوشبوي را كه گل بلسان از جمله آنهاست با چند نوع ادويه معطر به هم ميآميزد و در چند شيشه ميريزد، و براي همه مسؤولان كليساهاي ارامنه آسيا و اروپا ميفرستد و كشيشان ناچارند در مراسم غسل تعميد فقط اين زيت مقدس را به كار ببرند.
تزهThese e فرزند اژه و آثراAethera در شانزده سالگي چنان برومند و نيرومند شد كه چندين راهزن شجاع و مهيب و چند حيوان درنده قوي پنجه را كشت.
در جنگهاي بسيار شركت كرد و همه دشمنانش را از ميان برداشت. سرانجام گذار او به جزيره سايروسSeyros افتاد در آن جا از كوه بلندي بالا رفت تا اطراف جزيره را تماشا كند از ستيغ كوه به زير افتاد و جان داد.
تفليس 1 در نزهة القلوب حمد اللّه آمده است: «تفليس از اقليم پنجم است و طولش از جزاير خالدات فج و عرض از خط استوا مح. در دره افتاده است كه طرفي از آن يا كوه است؛ و آب كر بر ميان آن روان است و از طرفي عمارات بر روي كر ساختهاند چنانكه بام هر رسته خانههاي زمين كوي بر رسته علياست. و در آن جا حمامات بسيار است كه آب گرم آن را زاينده است، و به آتش احتياج ندارد. حاصلش غلات بغايت نيكو برآيد و اندكي ميوه دارد.
الكسيس سولتيكفAlexis Soltycoff كه در سال 1828 ميلادي برابر 1271 شمسي زمان پادشاهي محمد شاه قاجار به ايران سفر كرده درباره تفليس در سفرنامه خود آورده است: تفليس را ديدم، ولي دريغ كه با تفليسي كه در نظر مجسم كرده بودم تفاوت بسيار داشت. به ناچار ديدگانم را برهم نهادم تا آنچه درباره اين شهر در عالم خيال انديشيده بودم باقي بماند. اما همه آنها از نظرم رفته بود و آنچه را كه در دنياي تصور مجسم كرده بودم جلوه نميكرد.
حقيقت اين است كه تفليس نه بزرگ است و نه زيبا. بناهايي به طرح اروپايي و به رنگ سفيد و خاكستري بين سنگهاي خشك و خالي از سبزه و طراوت و صفا به هم پيوند خوردهاند. منتظر بودم باغهاي زيادي پر از درخت و سبزه ببينم و اكنون در اين شهر نه نشاني از باغها و بوستانهاي فرح افزا ميبينم، و نه ساختمانهايي به شيوه و سبك آسيايي.
زنهاي جوان هرگز در برابر مردها نمايان نميشوند مگر اين كه خود را در چادر
ص: 1805
ضخيمي پنهان كرده باشند. آنان همين كه مردي را ببينند با شتاب تمام ميگريزند. حضور زن در برابر مرد به اعتقاد عيسوياني كه به آداب و سنن مسلمانان خو پذير شدهاند گناهي بزرگ به شمار ميآيد. دختر تا وقتي شوهر نكرده نبايد سكوت خود را بشكند و مجبور است با اشاره نيت و مطلب خود را بفهماند. اين رسم چنان رعايت ميشود كه زن پيش از آن كه نخستين فرزندش را به دنيا آورد نميتواند با پدر و مادر خود هم به آزادي سخن بگويد؛ به عبارت ديگر جواني اين تيرهروزان تحت شرايط و رسومي به سر ميرود كه حتي از سادهترين حقوق انساني محرومند.
از صفات مشخص ارمنيها دو صفت بسيار بد حسد و خسّت است. چهره مردمان ارمني پريدهرنگ، و نگاهشان بيانگر تشويش و نگراني عميق ميباشد.
دكتر هنري بروگش استاد دانشگاه برلين و شرقشناس معروف كه در سال 1861 ميلادي، 1240 شمسي و 1278 اواسط پادشاهي ناصر الدين شاه به ايران آمده است در سفرنامه خود راجع به تفليس نوشته است: رودخانه كورا با جريان تند از تفليس ميگذرد و بر دو طرف آن خانههايي كه سقف اتاقهاي آنها از سفالهاي سبزرنگي با بيسليقگي پوشيده شده ديده ميشود. قسمت جديد شهر در يك طرف و قسمت قديم آن در سوي ديگر رودخانه است.
خيابانهاي قديم قسطنطنيه نسبت به بولوار عمده تفليس كه خانههاي خارجيان در آن واقع است بسيار تميز و زيبا مينمايد. سطح بولوار را گل و لجن فراگرفته و ناهمواريها چنان عميق است كه تا زانوي اسبها در لاي و لجن فرو ميرود و آنان كه بر اسب سوارند ناچارند ركاب و پاهاي خود را بالا نگهدارند تا آلوده به گل و لجن نشود.
تفليس شهري شگفتانگيز است، ظاهرا ساكنان آن گرجي ميباشند، اما جمعيتهاي مختلفي از همه كشورهاي اروپا از شمال تا جنوب، همچنين آسياييها، و بتخصيص ايرانيها در آن جا زندگي ميكنند. مردان و زنان گرجي، مخصوصا زنان اين سرزمين بسيار زيبا و خوشاندام ميباشند. ابروهاشان كماني و چشمانشان سياه است، و اين محاسن به راستي آنان را دلربا و فريبا مينمايد. مردان نيز خوشاندام و رشيد و جنگجو ميباشند. بر اطلاق گرجيهاي اصيل مردماني خوشذوق، خوشرو، مجلسآرا، لطيفهپرداز، بذلهگو و نجيب ميباشند. زنان اروپاييان ساكن گرجستان از زيبارويان اين سرزمين بدشان ميآيد زيرا چنانكه گفته شد زنان گرجي چندان دلفريب و جذابند كه مردان اروپايي آسان دلباخته آنان ميشوند. به همين سبب ميان بسياري از زنان اروپايي ساكن گرجستان با شوهرانشان جدايي افتاده است.
ارامنه ساكن گرجستان غالبا تجارت و كسب ميكنند. عده قليلي از جوانان آنها نيز در ارتش يا ادارات روسيه به خدمت پرداختهاند و غالبا دارا ميباشند. تاتارها كه كلاهپوست نوكتيزي بر سر ميگذارند و بدين نشان شناخته ميشوند غالبا به كارهاي پست اشتغال دارند و فقيرند. عده ايرانيان در تفليس بسيار است و هر سال در حدود ده هزار نفر به اين شهر ميآيند تا تجارت يا بنايي كنند، يا به كارهاي ديگر بپردازند، و چون روسيها از ايرانيان ميترسند بر آنان سخت ميگيرند و هر سال در حدود صد نفر از آنها را كه مظنون شوند ميربايند و به سيبري
ص: 1806
ميبرند.
بعد از روسيان عده فرانسويان در تفليس بيش از ديگر اروپاييان است. در اين شهر در حدود سيصد يا چهار صد نفر فرانسوي به لوكسفروشي و لوازم آرايش اشتغال دارند. پس از فرانسويان عده آلمانيها از ايتالياييها و يونانيان بيشتر است؛ و عده انگليسيها به لحاظ سياسي كم ميباشند.
در طي مدت هجده سال كه از جنگهاي داخلي و محاصرههاي طولاني قفقاز سپري شده جمعيت تفليس به چهار برابر افزايش يافته و در زمان حاضر جمعيت اين شهر از صد هزار نفر بيشتر است. اينان مليت مشترك ندارند و به هفتاد زبان و لهجه تكلم ميكنند. آسياييها غالبا به زبان تركي و اروپاييها به زبان فرانسوي حرف ميزنند.
در تفليس پيروان همه مذاهب آزادانه، بدون بيم و هراس زندگي ميكنند. بازار از ميان شهر در طول ساحل رود كورا ادامه دارد. از جهتي شهر تفليس حدّ فاصل ميان آسيا و اروپاست زيرا سرمايهداران معتبر اروپايي و صنعتگران و كسبه فقير و كم بضاعت آسيايي در كنار هم دكان دارند و به كار خود مشغولاند. آهنگرها شمشير و خنجر و تپانچه ميسازند؛ خياطها با مهارت و چابكي لباسهاي قفقازي ميدوزند. بعضي زين و برگ اسب درست ميكنند. بعضي از كفشگران تنكمايه كه دكان ندارند كنار گوشههاي خيابانها و كويها كفش و چكمه تعمير ميكنند.
در بازار انواع گوشت حيوانات شكاري و پرندگان از قبيل آهو، گراز، قرقاول و كبوتر فراوان است.
تفليس داراي چشمههاي آب گرم معدني زياد ميباشد. و در حدود العالم من المشرق الي المغرب كه در سال 372 هجري قمري تاليف شده آمده است:
«تفليس شهري است بزرگ و خرم و استوار و آبادان و با نعمت بسيار، و دو بارو دارد، و ثغر است بر روي كافران و رود كر اندر ميان وي بگذرد، و اندر وي يك چشمهايست سخت گرم كه گرمابهها بر وي ساختهاند و دايم گرم است بيآتش.»
شهر تفليس در ميان دره بزرگي واقع است كه رود كر از وسط آن ميگذرد، آبادي قدري از شهر در دو طرف راه واقع است. اين شهر نهايت آبادي را دارد. چون بيشتر عماراتش در دامنه و بلنديهاي كوه واقع شده است بسيار باشكوه است. كوچهها همه وسيع و سنگفرشاند.
همه عمارات دو مرتبه، بعضي سه مرتبه مشرف بر كوچه و مرتبه زير داراي دكاكين و بازارند. خانه بسيار عالي از سنگ و آجر و چوب ساختهاند. باغ و باغچههاي باصفا دارد.
هوايش ملايم، مردمش گرجي، روس، ارامنه مسلم شيعي، سني و يهود درهماند. كليساي معتبر بسيار خوب دارد. كليساي بزرگي است نزديك به رود كر از بناهاي شاه عباس صفوي. بسيار معتبر است. كنار رود نزديك به همان كليسا هم مسجد و مناره است از بناهاي شاه عباس.
حمامهاي خوبي دارند كه آب آنها از چشمه آب گرمي است كه از همان زمين برآيد،
ص: 1807
محتاج به آتش نيست. آب گرمش بسيار صاف، خوشمزه، و چشمه آب سرد هم نزديك همان چشمه آب گرم است. در همه حمامها لولههاي آب گرم و سرد پهلوي هم به حوضها ميريزد.
اين آب بدن را بسيار نرم ميكند.
اعاظم روسيه ساكن تفليس، عمارات و بيوتات بسيار عالي و باغات خيلي باصفا ساختهاند. از مرد و زن نه چندان صورتهاي خوب هست كه توان ذكر شمهاي از آن را نمود. زن و مرد بيعصمت و هرزهاند. شرابخانه و قحبه خانه بسيار است. هر كه هر قسم هرزگي خواهد كند اسباب آن موجود و مانع مفقود است.
كاروانسراهاي بسيار خوب دارد. بسيار شهر آباديست و بزرگ. عرض شهر كم، طولش بسيار است. همه چيز از اجناس و مأكول و مشروب موجود است. هر قسم ميوه به عمل ميآيد.
سيب بسيار خوبي دارد و تا سيب نو دوام ميكند.
تجّار خيلي معتبر صاحب دولت از هر ملتي در شهر تفليس هست و يهود هم بسيار دارد.
به هر جهت از شهرهاي خوب عالم است. اهل صنايع از هر قسم موجود است. ابريشم زياد به عمل ميآورند. آنچه فعله در اين شهر ديده شد از اهل آذربايجان و خلخال و خمسه و طارم بود.
آن قدر زياد شراب و گوشت خوك در اين شهر مصرف ميشود كه به حساب نيايد.
مردمش بسيار پاكيزه و خوش لباسند. از اهل تفليس آنچه مسلماند و از اهل گرجستان، لباس زن و مردشان و زبانشان با نصاراي آن جا مثل هم است. زنها هم به رسم نصارا پرده نميكنند.
دو قسم حمام دارند يك دو حمام به رسم حمامهاي ايران است، ولي مسلم و نصارا و يهود با هم ميروند. از روسيه هر كه به حمام آيد لنگ نميبندند. حمام ديگرشان دهليزي است طولاني. از دو طرف درها دارد. صاحب حمام در اين دالان بر صندلي نشسته است. كرسيهاي ديگر هم به جهت مردم گذاشتهاند. مينشيني و به صاحب حمام ميگويي كه ميخواهم به حمام بروم. ساعت را نگاه كرده دري را باز ميكند. داخل حجره ميشوي. اگر رفيقي هم داري زن يا مرد، بدون پرده و پنهان آشكارا با خود ميبري. وضع آن حجره سه ذرع در سه ذرع از سنگ تراشيده ساختهاند دو تخت چوبي در دو طرف گذارده است. هر يك به قدر يك نفر، تنها هستي يا با رفيق، لخت ميشوي. لنگ نيست مگر از خود برده باشي. از اين حجره داخل حجره ديگر ميشوي. به همين وضع و اندازه، فرقي كه دارد وسط حجره ثاني حوضي است يك ذرع و نيم در يك ذرع و نيم كه به قدر يك ذرع و يك چهار يك عمق دارد. دو لوله آب سرد و گرم صاف از ديوار مشرف بر حوض نصب است. هر قدر بخواهي آب گرم و سرد از آنها ميآيد.
بدون اذن، احدي قدرت بر دخول در آن حجره ندارد. هر گاه تنها آمدي يا رفيقي داري كه ميخواهي بيايد آواز ميكني، آدم مخصوصي جهت اين كار حاضر است اجرت معيني دارد. به او ميگويي برو به فلان زن يا فلان مرد كه رفيق من است بگو بيايد. ميرود ميآورد يا رفيق بخصوصي نداري و ميل داري آدمي بياورد به همان شخص مخصوص ميگويي زني ميخواهم.
فوري حاضر ميكند. قيمت او را قطع كرده تسليم ميكند. از مشروب و ماكول آنچه بخواهي
ص: 1808
همان شخص وجه گرفته ميآورد. هر قدر بخواهي ميماني. بعد از برآمدن از حمام صاحب حمام به ساعت نگاه ميكند هر ساعتي از هر نفري سه قران اجرت حمام ميگيرد. اين كه شهرت دارد مرد و زن با هم به حمام ميروند اين قسم است. نقل از سفرنامه سيف الدوله در سال 1279 قمري.
تفليس از دربند كمتر بود، و دو ديوار دارد از گل: جايي پر نعمت و با ميوه بسيار، و كشاورزي بسيار دارد، و گرمابهها بود چنان كه در طبريه كه بيآتش گرم بود، و در همه اران شهري بزرگتر از بردع و دربند و تفليس نيست. شماخي، شروان، ابخاز، شابران، قبله، شكي، گنجه، شمكور شهرهاي كوچكند ليكن پر نعمت. مسالك و ممالك اصطخري
موريس كوتز بوئه در سفرنامه خود آورده است:
آبهاي معدني شهر تفليس بسيار معروف است، و مردم روزهاي شنبه دسته دسته به حمامهاي معدني ميروند. زنان هم به حمامهاي خاص خود ميروند و در آن جا موهاي سير و ابروان خود را به رنگ سياه، و ناخنهايشان را به رنگ قرمز ميآرايند، و وقتي از گرمابههاي آب معدني بيرون ميشوند مانند عروسك صورتشان سپيد، موهايشان سياه، و ناخنهايشان قرمز است.
هواي تفليس صاف و روشن و غالب روزها آفتابي است. در تابستانها هوا بسيار گرم ميشوند، ولي در ييلاقها هوا معتدل است. در فصل زمستان گرچه سه هفته ممكن است برف ببارد اما هرگز سردي هوا از هشت درجه بالاي صفر كمتر نميشود.
باغهاي تفليس ترتيب درست ندارد، و درختان آن جا بيشتر مو است. شراب تفليس ملايم و مطبوع، و ميوههايش لذيذ است. زمين تفليس حاصلخيز ميباشد و هر تخمي سي تخم بار ميآورد. در حوالي اين شهر انواع شكار زياد، مخصوصا خرگوش و بز كوهي و گوزن و قرقاول فراوان است.
الكسيس سولتيكفAlexis Soltykoff كه در سال 1828 ميلادي برابر 1217 خورشيدي مطابق 1255 قمري زمان پادشاهي محمد شاه قاجار و گاه صدارت حاجي ميرزا آقاسي به ايران سفر كرده راجع به تفليس آورده است:
بيشتر درختان باغهاي تفليس مو است كه روي داربستهايي شاخه افشاندهاند و سايه آنها به گاه تابستان بسيار مطبوع است. در يكي از آباديهاي نزديك تفليس دو دختر ديدم كه لباسي نسبتا كوتاه با كمر تنگ به تن داشتند. يك دستمال به دور سر گره زده بودند، و دستمال ديگري دور گردن انداخته بودند. پاهاشان برهنه، و گيسوان سياهشان روي شقيقه و گونههايشان افشان بود. باحيا و شرمگين مينمودند. و با اين كه تابش آفتاب رنگ لباسشان را برده بود و رنگ صورتشان را تيره كرده بود فقر نتوانسته بود اندكي از زيباييشان بكاهد.
و هم او آن جا كه در سفرنامهاش از دهكدههاي ارمنينشين سخن در ميان آورده گفته است: اين عيسويان به آداب و رسوم مسلمانان عادت كردهاند، و اگر اتفاقا زن جواني با مردي رو به رو شود با شتاب و نگراني از او ميگريزد. زيرا حضور زن نزديك مرد گناهي نابخشودني است. تا دختري شوهر نكرده حتي با نزديكترين محارم خود به اكراه و نگراني صحبت ميكند و
ص: 1809
زن تنها پس از اين كه فرزند آورد ميتواند با پدر خود آزادانه سخن بگويد. خسّت و حسد دو خصلت مشخصه ارامنه است.
حصار تفليس بيرون شود، و بازار بازرگاني و سوداگري بر اثر عدم امنيت از رونق افتاده بود. اما اكنون نه چنان است. باب تجارت مفتوح و دار التجارهها داير شده. خانههاي قشنگ ساختهاند، و كوچهها را سنگفرش كردهاند، و در زندگي فردي و اجتماعي مردم نيز تعبيرات زيادي پديد آمده، روزهاي يك شنبه دسته دسته مردم به گردش بيرون شهر ميروند و غالبا در كنار چشمههاي آب معدني به تفريح ميپردازند. مردان به كشيدن سيگار و خوردن شراب و زدن گيتار سرگرم ميشوند. زنان نيز در حمامهاي آب معدني به سياه كردن موي سر و ابرو، رنگ كردن ناخنهاي خود به رنگ سرخ مشغول ميشوند. و ديدن آنان وقتي با چهره سفيد، مو و ابروان سياه و ناخنهاي عقيقگون از چشمه بهدر ميشوند به راستي تماشايي است.
زنان با چادر از خانه بيرون ميروند، و از صورتشان جز ابروان سياهشان چيزي ديده نميشود. و اگر در گذرگاهي باريك، زني در جهت مخالف به مردي برسد، و به سبب تنگي معبر نتواند به راحتي عبور كند، رو به ديوار ميايستد تا مرد بگذرد.
يگانه تفريح و سرگرمي زنان گرجي اينست كه روزهاي عيد و يك شنبهها پشتبام ميروند، دايرهوار دور هم مينشينند، دايره ميزنند، و ميرقصند.
زمستان تفليس بيش از سه هفته شدت ندارد. در اين مدت زمين از برف پوشيده ميشود، اما درجه حرارت از هشت پايينتر نميآيد، و همين كه هوا رو به گرمي مينهد. عقربها و رطيلها از لانه خود بيرون ميآيند.
باغهاي تفليس نامنظم و درختهاي آن تقريبا منحصر به مو است و شراب حاصل از انگور آنها ملايم و گواراست. انگور تفليس از سالي به سال ديگر ميرسد، و انواع ميوههاي ديگرش در نهايت امتياز است.
در حوالي تفليس انواع شكار از جمله گوزن، بز كوهي، خرگوش، قرقاول و غيره زياد است؛ و از جمله جانورانش يك نوع شغال است شبيه گرگ كه گرچه از آن كوچكتر ميباشد خطرناكتر است. اين جانور مهيب چندان جسور و بيپرواست كه شبانگاهان به اردوگاه سربازان ميرود، چكمههاي چرمين آنان را ميربايد و ميخورد، و اگر گرسنگي بر آنان زورآور شود جسد مردگاني را كه تازه به خاك سپردهاند از گور بيرون ميآورد و ميخورد.
تقويم جلالي پس از تسلط عرب بر ايران بسياري از آيينهاي ايرانيان به ناروا تغيير يافت. از آن جمله تقويم رايج در ايران منسوخ، و جاي آن تقويم قمري معمول گرديد. چون اين تقويم بر حسب كردش ماه تنظيم شده بود، و فصول آن تغيير مييافت، در كار كشاورزي و گلهداري و گرفتن ماليات و بسياري از امور ديگر دشواريهايي پديد ميآورد؛ از اين رو جلال الدين ابو الفتح حسن ملكشاه پسر الب ارسلان كه نوزدهم جمادي الاولي 447 به دنيا آمده بود و پس از مرگ پدرش در سال 465 به سلطنت رسيده بود در سال 467 به منظور اصلاح نقايص تقويم گروهي از بزرگترين اخترگران و رياضيدانان و عالمان هيأت را كه حكيم عمر خيام نيشابوري، امام
ص: 1810
ابو المظفر اسفزاري خواجه عبد الرحمان خازني، ميمون بن نجيب واسطي، محمد ابن احمد معموري بيهقي، و ابو العباس لوكري در رأس آنان بودند، مأمور كرد در رصد خانهاي كه ساختمان آن در اصفهان به سال 467 به پايان رسيده بود و تجهيزاتش كامل شده بود، به ترتيب دادن تقويمي ثابت، كه همواره بدون تغيير بماند اقدام كنند. اين گروه دانشوران پس از اندازهگيريهاي دقيق و ماهها صرف وقت تقويم جلالي را كه گاهشماري كنوني ايران براساس همان است ابداع و تنظيم كردند.
مبدأ اين تقويم اول فروردين سال 458 شمسي برابر دهم رمضان سال 471 هجري قمري، و 15 مارس 1079 ميلادي بود. بر اين مبنا نخستين روز سال نوروزي است كه خورشيد و تقويم جلالي به اعتقاد همه اخترگران و رياضيدانان علماي هيأت جامعترين و دقيقترين انواع تقويمهايي است كه در سراسر جهان معمول است.
تقويم در نظر تاورنيه ايرانيان به دانستن وقايع و حوادثي كه در آينده روي ميدهد علاقه بسيار دارند، از اين رو به اخترگران حرمت بسيار مينهند، و در غوامض امور خود با آنان به مشورت ميپردازند. شاه نيز منجماني در دربار خود نگاه ميدارد تا ساعات سعد و نحس را به او بگويند. در هر سال نسخههاي زيادي تقويم نوشته ميشود. در اين تقويمها طول و عرض، افتراق و اقتران، و چگونگي مسير كواكب نموده شده، و نيز حوادث و بلاها مانند شيوع بيماري، جاري شدن سيل، وقوع قحطي يا پيشبينيهاي خوب مانند وفور محصولات كشاورزي، باروري گوسفندان و چهارپايان درج شده است. همچنين ساعات سعد براي سفر كردن، جامه نو پوشيدن، حجامت كردن و ازدواج، و ساعات نحس براي پرهيز از شروع برخي كارها با قاطعيت تمام معلوم شده است.
تقويم كرگوري- پاپ كرگوري سيزدهم تقويمي را كه در زمان حاضر در اروپا معمول است در سال 1582 پس از اصلاح تقويم يولياني (تقويم يولياني را يوليوس قيصر روم، چهل و شش سال پيش از ميلاد رايج كرد. در اين تقويم مدت سال 365 روز بود، و هر چهار سال يك بار 366 روز منظور ميشد) رواج داد. در سبك قديم سال 25 مارس آغاز ميشد، اما در تقويم گرگوري سال اول ژانويه نو ميشد، اين تقويم پس از تنظيم در بيشتر كشورهاي اروپا معمول گرديد، اما انگليسيان در سال 1752 ميلادي و روسيان در سال 1918 آن را پذيرفتند.
اسامي ماههاي اين تقويم از نامهاي تقويم يولياني اقتباس شده و نام ماهها و عده روزهاي آن بدين شرح است: ژانويه 31 روز، فوريه 28 يا 29 روز؛ مارس 31 روز؛ آوريل 30 روز؛ مه 31 روز؛ ژوئن 30 روز؛ ژوئيه 31 روز؛ اوت 31 روز؛ سپتامبر 30 روز اكتبر 31 روز؛ نوامبر 30 روز؛ دسامبر 31 روز.
تميستوكل در سال 525 پيش از ميلاد به دنيا آمد. پس از نخستين جنگ مديك آزاديخواهان او را به رياست خويش برگزيدند. به سال 472 پيش از ميلاد در جنگ سالامين فرمانده نيروي دريايي آتن بود و در نبردي كه ميان خشايارشا و ارتش متحد يونانيان درگرفت فرمانده سپاهيان مشترك آنان بود.
ص: 1811
پلو تارك نوشته است وي مردي بيشيجوي و خودپسند و آزمند بود؛ از اين رو دشمناني يافت كه متعرّض وي شدند و سرانجام او را براي محاكمه به آتن دعوت كردند.
تميستوكل گريخت و در سال 464 پيش از ميلاد به اردشير پسر و جانشين خشايارشا پادشاه ايران پناهنده شد.
او در سال 460 پيش از ميلاد در ماگنسيا درگذشت.
جالينوس: طبيب گندمگون، ميانهبالا، پهندوش، متناسب اعضا، كف دستهايش پهن و انگشتانش دراز بود. وي آواز، مطالعه كتاب، سواري، پاكيزگي و سفر كردن را دوست ميداشت. در احوالش نوشتهاند: در مغرب زمين پادشاهي بود به نام باز. يكي از زنانش بيمار شد، و چون اهل مغرب به طب آشنا نبودند از بيمار ماندن زنش ملول بود. يكي از وزيرانش به او گفت: در يونان طبيبي است حاذق كه او را جالينوس ميگويند. اگر او به معالجه بيمار بپردازد بيگمان شفا مييابد.
باز به نيقاس پادشاه يونان نوشت به محض اين كه اين نامه را خواندي بايد جالينوس را به دربار من بفرستي و اگر جز اين كني كشورت را به سم ستوران خراب ميكنم.
نيقاس جالينوس را احضار، و او را از آنچه باز نوشته بود آگاه كرد، و به او گفت يا پنهان شو تا به باز جواب بفرستم جالينوس در كشور من نيست، يا اين كه گويم حكيم به ديار تو نميآيد. در اين صورت باز كه پادشاهي خودكامه و ظالم و خونريز است، و لشكر بيشمار دارد به اين جا ميتازد، سراسر كشورم را ويران ميكند و من و بسياري از مردمان را ميكشد.
جالينوس گفت مخالفت با فرمان باز فتنهها و فسادها برپا ميكند؛ من ميروم تا چه پيش آيد.
چون او به دربار باز رسيد شاه به وي گفت چه صنعت داري؟ حكيم جواب داد: هنر من نگاه داشتن تندرستي، و برطرف ساختن بيماري دردمندان است پيش از آن كه مرض در بدن ايشان ريشه بدواند.
باز گفت: بيماري دارم كه رنگ سياهش به سفيدي مايل شده و مرا سخت زشت و ناخوشايند مينمايد، تو ميتواني رنگش را دگر بار تيره كني؟ جالينوس گفت: آثار بيماريها پس از مدتي ظاهر ميشود و در مدت ديگر به نهايت ميرسد، از ظهور بيماري بيمار تو چه مدت ميگذرد؟
پادشاه جواب داد: از سه سال پيش اين بيماري ظاهر شده است.
جالينوس گفت: شنيدهام پادشاه چشم هر كس را كه بر حرم او بيفتد كور ميكند، و تو بايد بداني تا پزشك بيمار را نبيند علاج كردن نميتواند.
باز به شنيدن اين سخن در خشم شد و جالينوس چون تلخرويي او را ديد گفت: اما من حيلتي ميدانم كه بيآن كه به روي حرم تو نگاه كنم او را علاج كنم.
پادشاه از گفته جالينوس در شگفت شد و گفت اگر تو اين كار كردي باور ميكنم پزشكي فاضل و قابلي.
ص: 1812
آن گاه جالينوس براي نماياندن هنر خود آيينهيي برابر خود نهاد و گفت زن مريض را چنان پس پشت او بنشانند كه تصويرش در آيينه بيفتد. بدينگونه بيمار را ديد، بيماريش را شناخت و او را علاج كرد.
پادشاه شادمان شد و جالينوس را مصاحب و همسفره خود كرد. حكيم ميديد همه غذاهايي كه بازميخورد براي سلامتش زيانمند است. او را از خوردن آن غذاها منع فرمود، و گفت خوردن اين غذاها موجب بروز بيماري جذام است، و اگر همچنان به خوردن اين غذاها ادامه دهي پس از يك سال اشتهايت كاسته، و سستي و خواب زياد بر تو عارض ميشود، و اگر سالي ديگر بگذرد موها و ناخنهايت ميريزد، و اگر در اين مرتبه نيز از درمان كردن خود غفلت كني ريشه جذام قويتر و معالجتش غير ممكن ميشود. آن گاه جالينوس براي اين كه از گزند پادشاه خودكامه در امان بماند رنگ چهره خود را به حيله چون سياهان تيره ساخت، و همراه گروهي كه به يونان ميرفتند رهسپار ديار خود شد.
پادشاه پس از روزي چند از فرار كردن حكيم آگاه شد اما چون رفتن و بودن او در نظرش يكسان مينمود به حال او نپرداخت.
چون دو سه سال از رفتن جالينوس گذشت نشانههاي شدّت بيماري جذام در بدن باز نمايان شد، و ناخنها و موهاي ابروانش ريخت. وي چنان وحشتزده و هراسناك شد كه تخت و تاجش را به پسرش سپرد و خود به جستجوي جالينوس به يونان سفر كرد. پرسان پرسان خود را به شهر او رساند و خانه حكيم را پيدا كرد، در آن فرود آمد. جمعي را ديد كه در محضر آن پزشك نامور گرد آمده بودند. مسكينوار در گوشهاي نشست و منتظر ماند تا مجلس از جمعيت خالي شود. چون همه رفتند باز خود را معرفي و التماس كرد كه به درمان او بپردازد. جالينوس وي را به سراي خويش برد و يكي از معتمدانش را متعهد خوراك او كرد. پس از يك سال بر اثر معالجت حكيم موهاي ابروان باز و ناخنهايش دگر بار روييد، و حالش به صلاح آمد. آن گاه جالينوس زاد و توشهاي مناسب با مركوب و خدمتگر در اختيار باز نهاد و او را به كشورش فرستاد. پادشاه نيز پس از رسيدن به پايتختش هديههايي گرانبها براي حكيم فرستاد.
جبر، اصلا جبر و مقابله؛ رشته وسيع و بسيار مهمي است از رياضيات كه موضوعش در مراحل مقدماتي تعميم خواص اعمال حساب بر اعداد، و تحقيق در روابط عمومي اعداد است به وسيله استعمال علامات؛ و از فوايد عمده آن تعيين مقادير مجهول است به وسيله حل معادلات. تسميه اين علم به جبر، و نيز نام آن در زبانهاي اروپايي به مناسبت كتابي است به نام حساب الجبر و المقابله از محمد بن موسي خوارزمي متوفي به سال 232 هجري قمري كه تا حدي كه ميدانيم نخستين كتابي است كه به اسم جبر و مقابله خوانده شده است. اما نامي كه خوارزمي بر كتاب خود نهاده به مناسبت دو عملي است كه در حل معادلات معمول بوده و ظاهرا اول بار خوارزمي آنها را تنقيح و تدوين كرده و از اين راه كمك شاياني به وارد كردن جبر به مرحله علمي نموده است.
اين دو عمل يكي عمل جبر است و ديگري عمل «مقابله» كه بر طبق اصطلاحات كنوني اولي نقل يك جمله منفي و دومي جمله مثبت است از يك طرف معادله به طرف ديگر آن با تغيير
ص: 1813
دادن علامت جملهاي كه نقل ميشود ...»
عينمندرجات ستون دوم صفحه 727 جلد اول دائرة المعارف فارسي به سرپرستي دكتر غلامحسين مصاحب».
جنيد بغدادي در حدود سال 207 هجري قمري در بغداد به دنيا آمد، و در همان جا پرورش و تربيت و تعليم يافت. وي را پيشواي طريقت صوفيان ميدانند. در فقه شاگرد سفيان ثوري بود، و سخنان وي در تصوف و عرفان مشهور است. از جمله گفته: هر آن كس كه قرآن را از حفظ نخواند و حديث ننويسد هرگز لايق و قابل اقتدا نيست؛ طريقت مغز شريعت است و حقيقت مغز طريقت.
جنيد نود و يك سال عمر كرد. در بغداد درگذشت و در مقبره شونيزيه دفن شد.
چركستان سرزميني زيبا و پر نعمت است. هم كوه و جنگل دارد و هم آب فراوان. برخي چشمههايش چندان پر آب است كه آبياري چند ديه را كفايت ميكند. اقسام گل و گياه در آن سرزمين ميرويد. باغهايش بسيار وسيع است و داراي درختان گيلاس سيب و گلابي و گردو و برخي درختهاي ديگر است. مردم رمه و حشم بسيار دارند. عمده زراعتشان جو و ارزن است گندم نميكارند. جو را به اسبهاشان ميدهند و ارزن را آرد ميكنند و نان ميپزند و ميخورند.
چون در چركستان مو نيست مردم شراب مورد مصرف خود را از ارزن درست ميكنند.
مردها پيش از شصت سالگي ريش نميگذارند. چند پوست گوسفند به شكل چوال به هم ميدوزند در آن سفال برنج ميآگنند و به جاي نهالي از آن استفاده ميكنند. بالش را نيز همين گونه ميسازند و گاه به جاي سفال برنج آن را انباشته از پشم ميكنند. زنان چركسي هم مانند زنان گرجستان بسيار زيبا و خوشگل و خوش اندامند و تا چهل و پنجاه سالگي نيز طراوت و شادابيشان به جاست. چركسيها آرام طلبند و نميخواهند ميانشان غوغا و آشوب به پا شود. از اين رو اگر از سرايي زياد سر و صدا برپا شود و مرد خانه از بدخويي زنش به كدخدا يا به ارباب ده شكايت ببرد آنان زن را به بردگي ميفروشند و اگر زن از تندخويي و بدرفتاري شوهرش شاكي باشد ارباب مرد را ميفروشد.
نقل به معني به اختصار از سفرنامه تاورنيه چنگ از انواع عمده سازهاي زهي، به شكل مثلث است، كه به وسيله چنگ زدن به رههاي آن معمولا با انگشتان نواخته ميشود. چنگ داراي سه قسمت متمايز: گردن، ستون، و جعبه طنين است. زهها از گردن ساز، به موازات ستون. ممتد و به جعبه طنين متصل ميباشند. و حال آن كه در ديگر سازهاي زهي، زهها با فاصله كمي بر روي جعبه طنين كشيده شدهاند. انواع ابتدايي چنگ در آثار سومريها و مصريها از هزاره سوم پيش از ميلاد مشاهده ميشود.
چنگ از شرق وسطي به شرق اقصي و به مغرب زمين راه يافت و در قرون وسطي به شكلها و اندازههاي مختلف وجود داشت چنگ مثلث شكل در اواخر قرون وسطي در اروپاي غربي رايج بود.
... چنگ جديد داراي 47 سيم- زه- و هفت پدال است.
ص: 1814
برگرفته از ستون دوم صفحه 807 جلد اول دائرة المعارف فارسي به سرپرستي دكتر مصاحب.
اسكندر بيگ تركمان در مجلد اول تاريخ عالمآراي عباسي در شرح چهار باغ اصفهان چنين آورده است:
در سال ست و الف هجري راي جهان آرا بدان قرار گرفت كه دار السلطنه مزبور را مقر دولت ابد مقرون ساخته و عمارات عالي طرح نمايند. بدين نيّت صادق و عزم لايق متوجه آن صوب گشته زمستان را به عيش و خرمي در دولت خانه مباركه نقش جهان گذرانيده اكثر اوقات را به سير و شكار صرف ميفرمودند، و شبها مجالس بهشتآسا آراسته بساط عشرت گسترانيده ميشد؛ و ايام بهار عمارات عالي در نقش جهان طرح انداخته، معماران و مهندسان در اتمام آن ميكوشيدند، و از درون شهر يك دروازه در حريم باغ نقش جهان واقع، و به درب دولت موسوم است. از آن جا تا كنار زايندهرود خياباني احداث فرموده چهار باغي در هر دو طرف خيابان و عمارات عاليه در درگاه هر باغ انداختند، و از كنار رودخانه تا پاي كوه جانب جنوب شهر انتهاي خيابان چهار باغ قرارداده، اطراف آن را به بر امرا و اعيان دولت قاهره قسمت فرمودهاند كه هر كدام باغي طرح انداخته و در درگاه عمارتي مناسب درگاه مشتمل بر درگاه و ساباط رفيع و ايوان بالاخانهها و منظرهها در كمال زيب و زينت و نقاشيهاي به طلا و لاجورد ترتيب دهند؛ و در انتهاي خيابان باغي بزرگ و وسيع پست و بلند نه طبقه جهت خاص پادشاهي طرح انداخته به باغ عباس آباد موسوم گردانيدند؛ و پل عالي مشتمل بر چهل چشمه به طرز خاص ميان گشاده كه در هنگام طغيان آب در كل يك چشمه به نظر در ميآيد قراردادند كه بر زايندهرود بسته شده. هر دو خيابان به يكديگر اتصال يابد و تا عباس آباد يك خيابان باشد. تخمينا يك فرسخ شرعي و از دو طرف خيابان جوي آب جاري گردد، و درختان سرو، چنار و كاج و عرعر غرس شود، و از ميان خيابان نهري سنگبست ترتيب يابد كه آب از خيابان نيز جاري باشد، و در برابر عمارت چهار باغ حوض بزرگي به سان درياچه ساخته شود.
القصه هر كس از امرا و اعيان و سركاران عمارات به وقوف معماران و مهندسان شروع در كار كرده و در انجام آن ساعتي گشتند و از آن تاريخ تا حال كه سنه هجري به خمس و عشرين و الف رسيده و اين شگرف نامه تحرير مييابد عمارات با صفا و باغات دلگشا به نوعي كه طرح كارخانه ابداع در عرصه ضمير مبارك اشرف طرح افگنده بود به حيّز ظهور آمده، در كمال لطافت و نهايت خوبي اتمام يافت. درختان سر به فلك افراشته و اشجار ميوهدارش گويي به طوبي چنان پيوند دارد. القصه هر باغي از آن رشك جنان و عمارات رفيعش كه به نقوش بديع مذهّب و مزين و به صور مصوران نادره كار آراستگي دارد گويي سدير و خورنق از آن نشاني است. بلكه در عرصه گيتي نظير و عديل آن محض خيال و گماني
عجب چهار باغي است بهجت فزاگرش ثاني خلد گويند شايد
چو تاريخ آن دل طلب كرد گفتمنهالش به كام دل شه برآيد
بانو سكويل وست خاورشناس انگليسي درباره خيابان چهار باغ نوشته است:
«... چهار باغ كه در آغاز كار چهار تاكستان نام داشته خياباني وسيع به عرض پنجاه
ص: 1815
متر است كه چنارهاي كهن و زيبا دارد و دروازه هم در مدخل آن بوده است. آب در وسط خيابان در جويهاي سنگي روان بوده و در سر چهار راهها در حوضهاي جمع ميشده است، و در دو طرف خيابان سررهاي كاشيكاري باغهاي اعيان و اشراف دربار ديده ميشده است.
همه مباهات اصفهان در چهار باغ تجلي ميكند. اعيان و اشراف به هواخوري مشغولند و با ملتزمين متعدد خود ميخرامند و سعي ميكنند در شوكت و جلال و سخاوت بر يكديگر پيشي گيرند. در خود باغ انواع درختان سبز و بوي مطبوعي كه هوا را معطر كرده، چشمههاي آب زلال و آبنماها تمام حواس انساني را لذت ميبخشند، و منظره فرحبخش عمارتهاي كلاه فرنگي كه در كنار هر استخري ساخته شده، و تمام وسايل تفريح و خوشگذراني در آن جمع است كمتر از زيباييهاي خود باغ نيست (از كتاب ميراث ايران مترجم اين فصل كتاب دكتر بهاء الدين پازارگاد).
دولاواله درباره چهار باغ نوشته است:
نميخواهم درباره چهار باغ به تفصيل شرح بدهم زيرا هرچه بگويم كم گفتهام.
مختصر اين كه چهارباغ به راستي با شكوه و شاهانه است و از خيابان زيباي دلپوپولوDelPoPolo رم و پوگيورآلPoggio Reale ناپل و شر ژنواCherGeneva و خيابان من رآلهMonreale پالرم بيهيچ گمان فرحانگيزتر و قشنگتر است.
چهل ستون. طرح باغ چهل ستون در زمان پادشاهي شاه عباس بزرگ افگنده شده ولي تالار آينه، تالار هجده ستون و تزيينات آينهكاري و نقاشيهاي خوب ساختمان همه در زمان پادشاهي شاه عباس دوم انجام يافت. هر كدام از ستونهاي كاخ چهل ستون كه عده آنها از بيست تجاوز نميكند از تنه يك درخت چنار است. طول حوض بزرگ عمارت صد و ده متر و عرضش 16 متر است و آب اين حوض از دهان چهار شير كه هر يك در يك گوشه حوض تعبيه شده به داخل حوض جريان مييابد. بناي كاخ چهل ستون را شاه عباس ثاني به سال 1057 پنجمين سال پادشاهي خود به پايان رسانده است. «مباركترين بناهاي دنيا» از جمله تاريخهاي است.
صائب ملك الشعراي دربار شاه عباس ثاني در وصف بناي چهل ستون قصيده بلند بالايي سروده كه بعضي ابياتش اين است:
اصفهان شد غيرتافزاي بهشت جاودانزين جهان نو كه شد ابداع در نقش جهان
گشت از اين منزل به تشريف تمامي سرفرازبود اگر زين پيش شهر اصفهان نصف جهان
گر شود طاق بلند او مدار آفتاباز زوال ايمن بود تا دوره آخر زمان
مهر عالمتاب را در سينه ميسوزد نفستا رساند روي زرد خود به خاك آستان
در حريم دلگشاي او نگردد تنگ جايگر سليمان با جنود خويش گردد ميهمان
در نظر چون حلقه پرگار ميآيد حقيردر فضاي او نشيند گر مربّع آسمان
مجلس رنگين تصويرات او از رزم و بزمميدمد در پيكر افسرده ديوار جان
هر چه در مجموعه امكان بود صورتپذيرميتوان چون جام در حوض او ديدن عيان
اين بلند اقبال كز اوصاف بيپايان اوشمهاي با خامه عاجز رقم كردم بيان
ص: 1816
در سواد اصفهان دولت سرايي طرح كردكز شكوه او خجل گرديد قصر آسمان
خامه صائب رقم زد از پي تاريخ آن«قبلهگاه تاجداران باد دايم اين مكان»
1057 بانو سكويل وست خاورشناس معروف انگليسي درباره عمارت چهل ستون اصفهان آورده است: «چهل ستون هر چند از لحاظ عظمت و پيچيدگي با بناهايي مثلا تاج محل قابل مقايسه نيست ولي از لحاظ كيفيت سبك و ظرافت و خاصيت شاعرانهاي كه دارد به نظر من يكي از زيباترين ساختمانهاي شاعرانه جهان است. به كار بردن كلمه ساختمان در مورد چهل ستون خيلي ثقيل است زيرا در فكر خواننده مقداري آجر و ملاط و مصالح بنايي و نجار و آهنگر و لولهكش را مجسم ميكند در حالي كه گويي چهل ستون بدون دخالت بشر به وجود آمده چون يك غزل زيبا و چون يك داستان پريان در حد كمال است و در نام آن نيز خوش ذوقي به كار رفته است زيرا در اين بنا چهل ستون وجود ندارد و بلكه فقط بيست ستون ديده ميشود و بيست ستون ديگر از تصوير آنها در آب استخر پديدار ميشوند. «1»
دكتر هينريش بروكش سفير پروس درباره ناصر الدين شاه در شرح عمارت چهل ستون در سفرنامه خود نوشته است:
چهل ستون روي پي ضخيمي كه قريب پنج پا بالاتر از سطح زمين است بنا شده. اين بناي باشكوه كه نيمي از آن از سنگهاي زيبا و ديرياب و نيم ديگر از چوبهاي عالي ساخته شده مشتمل بر يك تالار بزرگ يا ايوان ميباشد كه پهنايش از صد پا درميگذرد. و سقف آن بر روي هيجده ستون چوبي كه بالاي هر يك تزيينات و كندهكاريهاي زيبا دارد متكي است.
قسمتهايي از اين ستونها آينهكاري شده ولي آيينه بعضي جاها كنده يا كدر گرديده است.
تصوير اين ستونها با آيينهكاريهاشان در حوضهاي كوچكي كه در ايوان است منظره جالبي پديد ميآورد و عده ستونها را دو برابر مينمايد. از همان زمان كه اين بناي مجلل ساخته شده عده ستونها را مجازا با تصويرشان چهل شمردهاند و عمارت را مجازا چهل ستون ناميدهاند.
چون اين ايوان يا تالار از سه سو گشاده است و باد ميوزد در تابستانها هوايي معتدل و ملايم دارد. در ميان ديوار رو به روي تالار دري است كه به اتاقها و تالارهايي كه هر كدام از نظر هنري در نهايت امتياز است گشوده ميشود.
بر سطح ديوارهاي داخلي بزرگترين اين تالارها كه شاهنشين است و شصت پا درازا و سي پا پهنا دارد از دوران پادشاهي صفويان نقاشيهاي بسيار جالبي رسم شده؛ به سخن ديگر هر يك ديوارها در مجموع بمانند تابلوي زيبا و بديع و ديدني است.
بر يكي از سه ديوار موصوف منظره جنگ شاه عباس اول با ازبكها، و بر ديوار ديگر منظره بزم شاه در حالي كه درباريان و سفيران برخي كشورهاي بيگانه مانند سفيران چين و
______________________________
(1) «از كتاب ميراث ايران صفحه 433- از انتشارات بنگاه ترجمه و نشر كتاب مترجم اين فصل كتاب دكتر بهاء الدين بازارگاد است.
ص: 1817
عثماني و مغولستان حضور دارند و رقاصهها مشغول پايكوبي و دستافشاني ميباشند نقش شده است. جزئيات خطوط چهره و طرح لباسها و اسلحه حاضران چنان با اصل مطابقت دارد كه افزون بر جنبه هنري از لحاظ اجتماعي درخور اعتبار است.
پردهها و فرشهاي تالارها همچنان از آن دوران به جا مانده و گرچه بر اثر تابش نور خورشيد رنگ همه آنها پريده اما لطافت و ظرافتشان بجاست.
شاه عباس اول همچنين ديگر سلاطين صفوي كه پس از او پادشاهي كردهاند در اين عمارت با شكوه بارعام ميدادهاند.
مأخوذ از اين حكايت سعدي است كه در باب اول آمده است:
يكي در صنعت كشتي گرفتن به سرآمده بود. سيصد و شصت فن فاخر بدانستي و هر روزي به نوعي از آن كشتي گرفتي. مگر گوشه خاطرش به جمال يكي از شاگردان ميلي داشت.
سيصد و پنجاه فن او را درآموخت، مگر يك فن را در تعليم او دفع انداختي، و تأخير كردي.
في الجمله پسر در صنعت و قوت به سرآمد، و كسي را با او امكان مقاومت نماند؛ تا حدّي كه پيش ملك آن روزگار گفت: استاد را فضيلتي كه بر من است از روي بزرگي است، و حق تربيت، و گرنه به قوت از او كمتر نيستم و به صنعت با او برابرم. ملك را آن سخن دشوار آمد؛ فرمود مصارعت كردن. مقامي متّسع ترتيب كردند، و اركان دولت و اعيان حضرت، و زورآوران اقاليم حاضر شدند. پسر چون پيل مست درآمد به صدمتي كه اگر كوه آهنين ديدي از جاي بركندي. استاد دانست كه جوان به قوت از او برتر است. بدان فن غريب كه از وي نهان داشت با او درآويخت. پسر دفع آن نتوانست. استاد او را از زمين برداشت و بالاي سر برد و فرو كوفت.
غريو از خلق برخاست. ملك فرمود تا استاد را خلعت و نعمت دادند، و پسر را زجر و ملامت كرد كه: با پرورنده خويش دعوي مقاومت كردي و به سر بردي. گفت: اي خداوند، استاد به زورآوري بر من دست نيافت بل كه در علم كشتي دقيقهاي مانده بود كه از من دريغ همي داشت و امروز بدان بر من غالب آمد. گفت: از بهر چنين روزي نگاه ميداشتم. حكما گفتهاند دوست را چندان قوت مده كه اگر دشمني كند تواند
هر آن كهتر كه با مهتر ستيزدچنان افتد كه هرگز برنخيزد
نشنيدهاي كه بگفت آن كه از پرورده خويش جفا ديد
يا وفا خود نبود در عالميا كسي اندر اين زمانه نكرد
كس نياموخت علم تير از منكه مرا عاقبت نشانه نكرد
اساس اختلافات ميان دو دسته حيدري و نعمتي مبتني بر تضاد عقايدشان در بعضي از فروع مذهبي است. مؤسس طريقه فرقه نعمة اللهي نعمة اللّه ولي پسر عبد الله، پسر محمد، پسر عبد الله، پسر كمال الدين است كه در سال 730 هجري قمري به دنيا آمد. روزگار جواني را در عراق گذراند. سپس مدت هفت سال در مكه به سر برد، پس آن گاه به سمرقند و هرات سفر كرد، و مدتي از عمر دراز خود را در آن جا گذراند. سپس به كرمان آمد و بيست و پنج سال باقي
ص: 1818
عمرش را در قصبه ماهان گذراند. از بزرگان عالم تصوف بود. صد سال عمر كرد. مزارش زيارتگه پيروانش ميباشد.
اما قطب الدين حيدر عارف معروف، سر سلسله فرقه حيدريه در شهرك تون به دنيا آمد.
مدتي از روزگار خود را در تبريز گذراند، و در آن جا به تبليغ عقايد مذهبي خود پرداخت و در سال 618 هجري قمري درگذشت.
خدابنده سلطان محمد خدابنده پسر ارغون، پسر اباقا خان، پسر هلاكو، پسر تولي خان، پسر چنگيز خان، سومين پسر ارغون، دوازدهم ذي حجه 680 قمري برابر 660 خورشيدي، در حالي كه مادرش اوروك خاتون دختر شاهزاده سريحه، برادر دوقوز خاتون، در راه سفر ميان مرو و سرخس بود، در صحرايي سوزان و بيآب و گياه پا به دنيا نهاد. اين واقعه در چنان محلي نامساعد موجب بيم و هراس همراهان شد؛ اما از حسن اتفاق در همان ساعت باران مفصلي باريد و مايه شادي و رفع نگراني مسافران شد.
سلطان محمد پس از مرگ برادرش غازان خان كه پسين گاه يك شنبه يازدهم شوال 703 اتفاق افتاد در بيست و سه سالگي به تخت سلطنت نشست و لقب اولجايتورا كه به معني آمرزيده و به قولي به معني سعادتآور ميباشد اختيار كرد. وي بر اثر تبليغ و تلقين سيد تاج الدين آوجي به مذهب شيعه گراييد از اين رو شيعيان او را خدابنده، لقب دادند، و اهل تسنن كه مخالف تشيع بودند وي را خربنده ناميدند؛ و خواجه رشيد الدين وجه تسميه خربنده را در اين قطعه لطيف اشاره كرده و گفته است:
دوش در نام شاه خربندهفكر ميكرد ساعتي بنده
كه مگر معنييي در اين اسم استكه از آن غافل است خواننده
از درون حرم به گوش آمدكاي هوا خواه شاه فرخنده
معنيي در حروف اين لفظ استكه به شاه است سخت زيبنده
عقد كن ارزه حساب جمليك به يك حرف شاه خربنده
تا بداني كه هست معني آن«سايه خاص آفريننده»
سرّ اين اسم چون بدانستمجمع شد خاطر پراگنده
كردم ادراك معني و گفتمشاه خربنده باد پاينده
آفتاب جلال سلطنتشاز سپهر دوام پاينده
اولجايتو سه روز پس از جلوس به تخت پادشاهي مردم را به رعايت احكام ديني و شعائر مذهبي وادار كرد و خواجه رشيد الدين فضل اللّه همداني را كه پزشكي نامور بود به صدارت نشاند، و خواجه سعد الدين محمد ساوجي را مأمور كرد تا در امور ديواني با خواجه همكاري كند.
اولجايتو وقتي از انجام دادن امور مهم فراغت يافت بر آن شد ساختن شهري را كه غازان خان در اواخر عمرش در چمن سلطانيه آغاز نهاده بود به پايان رساند. اين محل در پنج
ص: 1819
فرسنگي زنجان و نه فرسنگي ابهر بود. وي مدت ده سال در اين كار كوشيد، و سرانجام شهري پديد آورد كه در آن مساجد و مدارس عظيم و باشكوه و عمارات عالي و حمامها و رباطات و بازارهاي بزرگ بود، و بسي نپاييد كه در شهر سلطانيّه جمع زيادي رحل اقامت افگندند.
خدابنده براي صيانت شهر جديد بارويي به طول سي هزار گام دور آن ساخت. پهناي اين بارو چندان بود كه چهار نفر سوار در كنار هم آسان از روي آن ميرفتند. از آن پس قلعهاي ميان شهر احداث كرد، و در وسط قلعه گنبدي براي آرامگاه خود ساخت. بزرگان و درباريان نيز هر كدام به نوبه خود در آباداني آن كوشيدند، چنان كه خواجه رشيد الدين فضل الله به خرج خود محلتي كه مشتمل بر هزار خان و چند مدرسه و مسجد بود در آن بنا نهاد. اما آباداني و شكوه سلطانيه مدتي دراز نپاييد؛ و همچنان كه در مدتي نسبة كوتاه به اوج عظمت رسيد پس از مرگ باني آن و جانشينش سلطان ابو سعيد يكسره از رونق و اعتبار افتاد.
سلطان محمد خدابنده غروب جمعه سلخ رمضان سال 716 قمري پس از دوازده سال و نه ماه پادشاهي در سلطانيه درگذشت، سي و هفت سال بيش نزيست. پادشاهي خوب و نيكمنش و دادور و مردمدوست بود.
تاريخ وفاتش در اين قطعه آمده است:
در هفتصد و شانزده به سلطانيهسلطان مبارك قدم و نيك سير
آدينه و سلخ رمضان وقت غروباز روضه به روضه جنان كرد سفر
«در حدود اواسط قرن هشتم هجري، متناوبا سه خط ديگر در ميان خطوط اسلامي جلوهگر شده كه بايد آنها را خطوط خاص ايراني دانست. زيرا اگر چه الفباي اين خطوط همان الفباي مأخوذ از عربي است ولي شكل و تركيب آن با ساير خطوط، اسلامي متفاوت است، و حتي تركيب و گردش حروف در آنها شباهت به خطوط باستاني ايران يعني پهلوي و اوستايي دارد. اين سه خط كه به نام تعليق نستعليق و شكسته نستعليق شناخته شده است به تناوب در ظرف مدت سه قرن وضع شده و ايرانيان با سليقه مخصوص خود در اندك زماني شيوه آن خط را به درجه كمال رسانيدند.» صفحه 766 جلد اول ايرانشهر
خط كوفي «خط كوفي اولين مرتبه توسط اعراب به كار برده شد و به طوري كه از نام آن برميآيد از شهر كوفه در عراق برخاسته ولي استفاده از آن به عنوان يك طرح هنري نه تنها در كتابها بلكه در ظروف سفالي، فلزي و نساجي و در ساختمانها اساسا به وسيله هنرمندان ايراني بود.
مشكل است بتوان يك اثر هنري مربوط به قرن نهم ميلادي (قرن سوم و چهارم هجري) از هر جاي ايران پيدا كرد كه يك خط كوفي روي آن نباشد، و شايد روي هم رفته صحيحتر باشد كه استفاده از اين رسم الخط را در آثار هنري يك ابداع ايراني بدانيم تا عربي.» نوشته پرفسور تالبوت رايس استاد تاريخ هنرهاي زيبا در دانشگاه كمبريخ ترجمه عزيز اللّه حاتمي مندرج در صفحات 83 تا 114 كتاب ميراث ايران
اوترOtter يكي از جهانگردان بزرگ درباره خلق و خوي ايرانيان نوشته است: ايرانيان طبيعة بسيار دقيق و موشكاف ميباشند، و به هر كاري اعم از دانش و هنر امثال آن بپردازند. قطعا